نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

ولی

  ولی خسته ام و حوصله ندارم 

نمی خوام 

امشب بهترین شب نیست مهنوش مانند هر شب دیگست 

همونجوری می گذره 

ساعت هم همونه حتا هوا هم تاریکه 

نگاه کن ـــ 

تو خوابی 

احساس حماقت می کنم 

تهی بودن و اینکه ..... سردمه 

جلو آینه خودم رو دیدم 

نگاه کردم به خودم و: 

احمق فهمیدی چی شد؟! وارد زندگی آدم گونه شدی 

زنده مانی ای که همش ازش فرار می کردی نهی می کردیش می نداختیش دور نگاه هم بهش نمی کردی 

می اندیشیدی که این گونه بشه؟! 

...شاید آره نی اندیشیدم که این گونه بشم(برم به زنده مانی آدمی) 

اما گمان نمی کردم انقدر ازش بدم بیاد و ... 

باشه:.. 

خغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه 

            

                                              ............................ 

پ.ن:دانشگاه پذیرفته شدم. 

 

...

شاید

         شاید خدایان مجموع قوانین حاکم بر ما و پیرامون و دور و بر ما باشند که ما آنها را نه لمس می کنیم و نه حس

فقط بر اساس آنها هستیم!
شاید این قوانین همان نیرو های مسلط بر طبیعت هستند که برخی با بزرگ نمایی آنها را خدا نامیدند.

شاید هم ما کلا آزادیم.

آیا ما برای فهم قوانین حاکم بر خود و طبیعت خدا را در ذهن و اندیشه ی مان آفریدیم

اگر نه پس آرمان و هدف از آفرینش خدایان در ذهن و زندگی مان چه بوده است؟!

شاید هم برای تکیه کردن آن را خلق کردیم

نمی دونم

البته گاهی گمان می کنم خدا همان انرژی هست که برخی از آن سخن می گویند.

اما در این باره که باشد بسیار کم احتمال می دهم(به شیوه ای که در ذهن مردم جا افتاده است)

با نیم نگاهی به اندیشه ی اسپینوزا درباره ی پل در کتاب تاریخ فلسفه ویل دورانت-افلاتون