نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

عینک

        با صدای زنگ تو از خواب پریدم و گوشی رو نگاه کردم ، باز هم مانند این چند مدتی که رفتی توهم من رو گرفته بود و گمان کردم که زنگ زدی – راستش رو بگم برام این جور چیزا عادی شده . دیدنت ، زنگ زدنت و تو خواب با تو بودن


تو این چند وقت که نیستی دوباره دنیام همون شده که بود – یادته گفتم جاهایی رو باهات پر کردم ؟ از روزی که رفتی همه ی اون زخمها دوباره دهن باز کردن و اذیتم می کنند . اونا به کنار ، نبودنت برام شده قوز بالا قوز-

 خواستم یه نوشته بنویسم و نامش رو به نام عشق از دست رفته ی خیلی ها بذبرم ترز . گفتم نام تو هم از این پس برام ترز می مونه

پشیمون شدم گفتم شاید من صادق تو نیستم . گذشتم از این نوشته و زمان هم از من – خواستم نمازی بنویسم برای همه ی عاشق ها که روزی چند بار برای خدای خودشون بخونن و یاد اونها بیفتن – گفتم شاید عاشق نباشم و از نماز من چیزهای دیگه ای برداشت بشه ولی اون روز که از خواب پاشدم نوشته ای به سرم زد . همین که ..،

این روزها و شبهایی که نبودی آسون گذشت ، مانند همیشه تا پلک بهم زدم دیدم خورشید دوباره دور سرم چرخید اما بار بعدش که خورشید رو می دیدم جلوی آینه خودم رو نمی شناختم – سخت بود ، خیلی سخت- این ها برای تو و خیلی های دیگه خسته کننده و خنده داره اما نه برای من و مانند من که بتشون یک روز بدون خبر از بتکده میره

شبها که تو خیابون ها قدم می زنم و درد دلم رو به آسفالتها می گم یکم از گریه هام کمتر می شه – کمتر چهره ی رنگ پریم رو می شورم با اشکهای شورم

گمان می کنم اکنون آسوده تر از چند وقت پیش هستی ! شاید اکنون که داری این رو می خونی سر تکون بدی ، بخندی یا بگی که نمی فهمم اما باور کن که این سر تکون دادن هات برام سر درد شده

یادته رفتی که به نیمی از ماه آسمون برگردی ؟

دارم می شمرم ، یک هفته یک ماه دو ماه هفت ماه ، دوازده ماه ..،

خیلی وقته رفتی شهرنوش

یادمه همه چیز خوب بود – تو ، من ، خدا و همه چیز . اما یهو همه ی سقف آرزوهام (لبخند) رو سرم خراب شد

به خودم گفته بودم : ارشیا اینهم اون دنیایی که می خواستی از نو بسازی

اکنون هایده می که : ای دل غافل دیگه از ما گذشت

کاش می تونستم به ۱ سال پیش خودم برگردم – نه حتا به ۶ ماه پیش

دقیق ۶ ماه پیش که تو این روز ، این ساعت با هم ، کنار هم بودیم

یادته می رنجیدی ؟

امشب می خوام از همه چیز برات بگم که یادت بمونه

از هوو هات ، بالش خیکی و علی بابا

که تو این شب سرد که به زمین گرمش خوردم هیچ کدومشون نیستن که کنارم باشن در نبودن تو

این روزا داره کمرم رو خم می کنه

کجایی که من رو سر پا نگه داری بانوی من ؟

یادته برام آهنگ مرد من رو می خوندی بانوی من ؟

دنیام بدون چشمات خاکستری موند و دلم مرد – حاضرم شرط ببندم یکجا اینهمه گریه ی مرد و ندیده باشی

می بخشمت برای مهری که به من داری برای گرمای تنت

می بخشمت که مهربانی ، می بخشمت اگر خوبی

ببخش اگر او نیستم ببخش اگر به پاکی تو مهر ندارم – ببخش اگر ....

ختم کلام رفتی از این آغوش چه راحت

و باز منم تنها و خاموش چراغت

-------------------------------------------

پ . ن : ترز عشق از دست رفته ی صادق هدایت

نوشته شده در ۹ مهر



نظرات 8 + ارسال نظر
درسا دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:17

همه هستی من آیه تاریکیست که تو را تکرار کنان به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد .....
delam baraye marde tanhaye shab sookht va delam havaye dobare ashegh shodan kard .... delam baraye tanhaiat gereft va mersi asfathayi ke bedoone cheshmdashti gozasht rooshoon ashk berizio rah beri
mersi arshiya :) mesle khodet mard bood ...

lotf kardi duste man
kash hame mard budan
joda az jensiyat
manzuram maramo marefat bud
dark mikoni manzuramo

ی گ ا ن ه جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:44

ارشیا....
چه متنی ...
کاملا معلومه از جاااانت ...احساست....روح رنجیده ات ...روی کاغذ آوردی
آه...
نمیدونم چی بگم
نمیدونم کجا هستن اون روزها...........
کجا میرن این روزها ؟؟؟؟

به کجا میریم ....

astigas چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:19

faghat ye nafase amighe o por az hava...

h.p دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:09

و این شب سرد که به زمین گرمش خوردم...
ارشیا عالی بود...ولی پر از غم بود
اونقدر روون نوشتی که آدم میتونه خودشو بزاره جای تو و احساسات پاکت..

پشت هیچستان جایی ست !
هیچستان جایی ست که باید متواضع و پاک ،
با روحی عظیم وارد شد...

kasi ke komakesh kardi too sharayete sakht دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:18

injaro taze peida kardam,azin be bad miamo hameye neveshtehato mikhooonam.

به سان ماه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:54

اون روز تو کافه گندم من گفتم به شهر نوش که وقتی تو هستی این پسر کمتر نیهیلیسم یا حداقل منفعل نیست
حالا نمی دونم چی بسرت اومده !!
گفتم عشق سرپات نگه می داره اما حالا !!!!

جی جی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:23

من تشنه صدای تو بودم که میسرود در گوشم ان کلام خوش دلنواز را چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند افسانه های کهنه لبریز راز را انگه در اسمان نگاهت گشوده گشت بال بلور قوس قزح های رنگ رنگ در سینه قلب روشن محراب میتپد منشعله ور در اتش ان لحظه درنگ گفتم خموش .اری.و همچون نسیم صبح لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم درسینه هیچ نیست بجز ارزوی تو.

sepas aza inke neveshtaro khundi
man tu ghesmate didgaham bishtar az hame donbale didgahe dustanam migardam ke ba khundane neveshte ha mizaran ama azat ye sher daryaft kardam
bazam sepas azat

شهرزاد یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 http://hichopoch.blogsky.com

ارشیا کم اوردم دلم که گرفته بود بیشتر گرفت
برات میل زدم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد