ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حالم بده
می پرسی چه بر سره تو آمده
پاسخ من را چشمانم به تو می دهند
خودت همیشه از چشمان من خیلی از پاسخ های مرا بر داشت می کردی که شاید درست یا اشتباه باشند
امروز چشمان آدمی نیز دروغ می گویند .
خسته شدم از خودم ، از گفتن دردها
می گویی درد؟!
آری به راستی درد که شاید از چشمانم پیدا نیست
در چاله ی گرد دایره ای خود مکعب می گزارم
شاید جاهایی از آن را پر کند اما هنوز که هنوزه نه چشمانم می گویند نه تو آن را می فهمی
بس است بیش از این نمی خواهم ارزش دردها ، حرفها و ... خود را پایین بیاورم.