نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

پیر مرد جوان

چند روزی است که شخصی را جلوی دانشگاه می بینم.

نمی دونم چند روز،شاید چند ماهه که می بینمش اما هیچ توجهی نکردم به او؛ اما تازگی به او سلام می کنم و اگر او را نبینم برایم شگفت انگیز است.هر باری که جلوی اون دانشگاه میرم از بامداد تا شامگاه اونجاست!!!

نمی گم خنزرپنزریه اما زیاد ظاهر گیرایی برای آدمای امروزی نداره ؛چهرهای شاد از پس درونی غمگین داره. ظاهری نامتعارف برای آدمای تکامل یافته و سالم امروزی . کسی که من گمان میکنم از خیلی ها بیشتر میدونه اما ظاهرش سالم نیست . خیلی ها بهش میگن که دیوونست اما از دید من نیست.اصلا من کیم که بخوام دید درباره ی اون شخص بدم، مگر من چه اندازه از اون می دونم.

نزدیک به چند ماهه که توی این دانشگاه دارن چند تا ساختمون می سازن که می خوان کلاسهای اون دانشگاه پیرمرد جوان رو بیارن اینور.

من هم فقط شنیدم اما باور نکردم ..میدونی؟ نخواستم که باورش کنم  چون نمی دونم دیگه اون شخصی که چندیست می شناسمش و گزروندن روز و شبش از دیدن دانشجوهاست(!) می خواد چه جوری، با چی و با دیدن چه کسایی خورشید روزش رو پایین بیاره. به چه امیدی میخواد بخوابه که فرداشو مانند روزهای چند ماه پیش بگذرونه . هر بار که بهش سلام می کنم  می خنده، ازش حالشو میپرسم. خوابه شبشو خیلی زیبا برام میگه-شیرین.

به چه امیدی؟!

پس من چرا امیدی ندارم.به سرم زد خدا پرست شوم که بلکه من هم امیدوار بشم ..

اندیشه می پرسه : مگر با خدا پرست شدن آدم امید وار میشه؟

آیا خدا دلیل امیدوار بودنه؟

یا هر کسی امید داره خدا پرسته؟

نمی دونم چی پاسخ اون رو بدم! همش می پرسه ولی من هیچ پاسخی برای اون ندارم.هر چی میگرم هیچ چیزی پیدا نمی کنم که به درد اون بخوره .

اگر بگم خسته ام می گی بخواب

خواب؟ خوابی که ازش لذت نمی برم

می گی مگه دنیا به تو تعهدی داده که ازش لذت ببری؟!

پاسخ تورو می دم : پس من برای چی اومدم ؟

یکی گفت : گویند خدا با ماست ای غم

نکند خدا تو هستی؟

راست می گفت ،اگر غم وشادی یک اندازه ای داشته باشی به شادی شاد هستی و می گذرد و به پایان میرسد اما غم تا ابد برای تو موندگاره

غم خیلی ها موندگار شد => هدایت - پناهی - غزاله علی زاده - ارشیا - یگانه - وحید . . .

نمی دونم چه گونه این نوشته رو ببندم !

پایان هم رسید 

نظرات 3 + ارسال نظر
شیرین جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:56

و خداوند مرا برای گذر کردن افرید...کوچه، بن بست...
نقطه سز خط...

sherry سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 00:59 http://hichopoch.blogsky.com

pas to ham migi beram!khate akharo benevisamo bad baraye hamishe bekhabam,pas to ham fek mikoni marge ke montazere mane?!

محمد سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:55 http://pesaretanha2.blogspot.com/

سلام
وبلاگ قشنگی داری!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد