نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

dude

   جایی گیر کردم که نمی دونم کجاست

تهش ناپیدا

من کجا گیر کردم که از تنهایی می ترسم ؟

از رفتن آدمها وحشت می کنم

یه گریه و داد بلند

نظرات 9 + ارسال نظر
مهدیس جمعه 20 دی‌ماه سال 1398 ساعت 23:26

ترس تنها این است که تو با جریان زندگی، زندگی نمی‌کنی، بلکه در ذهنت زندگی میکنی.
ترس ما همواره از این است که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.
این بدان معناست که ترس همیشه از چیزهایی است که وجود ندارد. و این خود ترسناک است

پرنده جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:35

وقتی یک ملت از ناراحتی فریاد می زتد من میتوانم جلوی او را بگیرم ولی وقتی یک ملت ناراضی سکوت کرد و سر بر گریبان تفکر فرو برد آن وقت است که من متوحش می شوم زیرا نمی توانم به نقشه های او پی ببرم.(امپر اتور روم).

۹ دی روز اوج گرفتن ترس و توحش حکومت مبارک.

dude جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 http://azadedarband.glogsky.com

hey dude khaste shodam tehran khaste konandas majbooram tahamol konam hamin ke beshinim shab ba ham sohbat konim kolli lezat dasht vasam ba ham sigario ye th peykio ba'ad mishestim zamino zamano fosh midadimo mikhandidim be khodemooon ke inam shod zendegi
aaaaaaaaaaaaah hala bayad tanha beshinam too otaghamo hichi nist ke behesh negah konam

ghose nakhor dude
miyay inja ba ham mishinim

لیــــــــــلی پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 http://leyli.blogfa.com

این لنگ در هوا بودن بزرگترین معزل ِ این روز های لعنتی ِ من شده رفیق ...
کجایم من؟ در نطفه ای که هنوز بسته نشده ؟ و یا حرامینه التهابی که سر به شرم می ساید...؟خالی ام از حس میلاد ...

یگانئوس یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:15

این همه معبد و بارگاه و باز هم این همه تنهایی....اوه...جمع کن خودتو اینام میان پیشو می گیرن.اصلا چیز غیر عادی ای نیست که تنهایی ترسناکه چون انسان مدنیست بلطبع.یا آدم جنبشو داره گاهی گریز می زنه به خودش که این می شه اختیار کار اختیاریم نه پشیمونی داره نه ناراحتی نه .... چون خودت انتخاب کردی کار غیر اختیاریم هیچ کدوم از اینا بهش تعلق نمی گیره چون دست تو نبوده.جدی می گم اصلنم نصیحت لقمان نیست به پدرش.نیچه لازمی.شبیه این واپسین انسانها نشون انتظار دیگه ای ازت میره.

شهرزاد شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:45 http://hichopoch.blogsky.com

تو ناکجا اباد!

آرتا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:36

البته بالا شو بعد از دیدگاه گذاشتن دیدم
دووووووووود
چی بگم
منم تنهام ! و حداقل حرف زدنهای کسی رو هم کنارم ندارم که بگم ، رووزی باعث میشه یه جمله حرف بزنم
یا یا یا یا نمیگم که مه من بیشتر حسرت بخورم نه کسه دیگه
با آرزوی شادی

آرتا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:30

تهش رسیده ام
گیر کرده ام
نمی دامنم کجایم
نا پیدایم،نا پیدا،نمی بینی که
از این نا پیدایی هراسانم ..
از بر گشتنم هراسانتر ،
که بعد از بر گشتنم ،،، آدمی هست؟!؟!
خودم خواهم بود؟
بیدار میشوم یا نابود
...

شیرین جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:48

عجیب این روزها می گذرند و من حیران از سرعتش،گوشه کنارهای این روزها را می گردم تا خودم را بیابم و همانقدر که به تنهایی این روزهایم ایمان دارم،می دانم که...

midanam ke to ham manande man miravi

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد