نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

فصل توت


فصل توت کہ آرزو داشتم با هم باشیم نبودی، با من ، شاید بودی اما حس نکردم .

همیشہ نبودنت رو با اندیشہ ی بودنت پر کردم ، اما نشد جاهایی کہ می خواستم باز در   آغوشت باشم و درد دل کنم و تو  غر بزنی نبودی !   آری غر بنی کہ   چرا باز هم از بدی سرنوشت   و روزگار  می گویی.

هنگامی کہ توی کوچہ قدم می زدم ، درختی را دیدم کہ مرا یاد تو انداخت

کاش توی پیادہ رو با تو قدم می زدم ، با تویی کہ همه ی بودنت ، جسمت و روحت ، فکرت با من باشہ نہ برای من.

جسم نہ ، جسمت رو نمی خواستم ، اما برای بودنت کنار من نیاز بود 

تو هم بہ سرنوشت پیوستی – همونی کہ من ازش بد می گفتم و تو می گفتی ارشیا بی خیال