نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

بد خواب

          مادر آسمان مردہ است ، او در سوگ او میگرید

اینجا، آسمان پر پر میشود

نشود کہ دیگر صدای باران را نشنوم

بہ پایان رسید

..،

نہ میشنوم 

همان صدای آشنای زمزمہ ی برگ   و دانہ ی باران را

آری باز باران ...

قدم میزنم بہ تندی نفسم کہ بہ سختی بالا می آید این هم از اثرات پیریست  چہ می شود کرد؟!

بہ او گفتم ، پاسخش را با کوبیدن دستش بہ دست دیگری کہ روی  عصا بود گفت... آآآہہہ ف ف ف

بہ تندی بہ سوی روزمرگی رفتم با اندیشہ بہ اینکہ باز هم دیر برسم.شبش از بدی چند بار جابجام کرد

روزش جای خود دارد.

انگار  قسمت من نیز چنین بود . آری بہ راستی چنین بود و من در نوشتن یا خواندن   آن هیچ نقشی نداشتم . چون  عروسکی بودم کہ بہ دست خیمہ شب بازی تاب میخردم   و می رقّصیدم. او  مرا بہ هر سویی کہ میخواست میکشید و من  حتا نمی توانستم   اعتراضی کنم.

آری باز هم صدای سگ

شب، هنگامی کہ می خواهی سکوت را فریاد  بزنی باز هم صدای سگ همنشین توست!!!!گمان کن با یک سگ....

با نگاهی گفت :

چیہ؟! از کجا می دونی سخنان تو را نمی فهمند؟! شاید او با تو سخن می گوید   و تو نمی فهمی