-
چرخش
جمعه 25 شهریورماه سال 1401 18:45
بیاین، این بار می خوام یه داستان جالب، نه شاید یه خاطره براتون بگم این بار به عنوان راوی یک داستان از زندگی خودم باشم و بپرسم ازتون "تا حالا شده همه ی خواسته ها و آرزو هاتون رو رنگی داشته باشید ؟" من داشتم، فقط یک بار، یک بار برای همیشه، یک بار و تنها یک لحظه رو اون پل هوایی رنگی که بازتاب زیبایی رو تو ذهنم...
-
چشمان مرد مرده
یکشنبه 14 مهرماه سال 1398 22:09
مسیر هر روزه، طبیعیه که برای رفتن به اونجا سوار این ماشین ها بشم و همون راه همیشگی رو برم. اما امروز یکم متفاوته، یکم برام عجیبه. احساس می کنم این خاکی که توی هواست داره چشمام رو می سوزونه و واسه همینم هست که نمی تونم بیرون از تنم رو خوب ببینم. با باز و بسته کردن شیشه های تاکسی یه کوچولو از اون گرد و خاکی که روش نشسته...
-
ورود ممنوع
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1395 12:02
بامداد با پرتوهای خورشید طلایی اتاقم چشم باز کردم و مانند هر روز تو را دیدم . زیبایی تو . آن موهای زرین که گندمزار رنگش را از آن گرفته بود و خورشید اتاقم بودند . باز با همان لبخند زیبایت بامداد را به من ارزانی داشتی و روزم را با نمایان کردن خودت به من ساختی . کار هر روز توست . اصلا انگار اگر تو نباشی شب هیچ گاه به روز...
-
ماه
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 16:56
نیمه های شب است. هوا از سردی عرقی بر روی تن نشانده و من به سختی می توانم اتاقی که درونش هستم را ببینم. همان اتاقی که یک زیر انداز کهنه توی آن بود که شب ها به عنوان واپسین آغوش پزینده ی تنم به آن پناه می بردم و یک آینه که انگار همه ی سختی هایم را هر بار که از جلویش رد می شدم برایم به نمایش می کشید. اتاق آینه دار...
-
خودی
شنبه 27 آبانماه سال 1391 00:15
-
unlock
جمعه 30 تیرماه سال 1391 18:47
برای تو می گویم تو ای که : کابوسی هستی که من عاشق آنم مشت و مال بر روی استخوان های شکسته ی منی نسیم خوش دریایی که در زمستان به صورت من می وزد حس خوب همبستری با زنی پریود تو لذت تابش آفتاب بر پوست در ۱۵ امردادی تو باور خدا از نگاه داروینی زیبایی مطلق جامعه ی بشری در سده ی بیستمی لذت تماشای شیون مردم در جنگی تو لذت درد...
-
زنبور
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 17:02
72 544x376 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA باز منم و خستگى . باز منم و تنایى با نشئگى بوى خوش سبزه زار کنارم. نمى توانم هیچ کدام را باور کنم نه خستگى را نه این سر خوشى و تازگى اى که از این زیبایى مى گیرم باور اینها سخته. باورشون سخته اگر که به هیچ کدام از اینها باور نداشته باشى اگر که هر کدام از اینها را...
-
یاسمن
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 21:38
می ترسم تو مرا مانند اوکنی . مانند همان اویی که به دست دیگری ساخته شد . همانی که اسیر اندیشه و رفتار دیگری بود . همانی که درون خودش غربت را هر روز در روبروی آینه حس می کرد . دگرگونی تو باعث اندیشه هایی در من شد که مرا از همان او شدن دوباره ترساند . تویی که شاید به سان گذشته نیستی . من همان او هستم که دوباره خودم را از...
-
تارنگار تازه
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 01:24
دوستان تارنگارى به نام کابوس در دست راه اندازیست نوشتار این تارنگار در باره ى کابوس هاى من هست که با قلم من پرورانده شده است نشانى آن را در همین تارنگار مى گزارم با سپاس از شما
-
بی نام
جمعه 9 دیماه سال 1390 15:50
اگر بد نبود, خوب هم نبود میدونم که چقدر بدم ! می دونی؟! اگر بد نبودم به پرواز خونین کبوتر زل نمی زدم اگر خوب بودم اگر خوب بودم چیزی می گفتم وقتی از پشت رقص برگ چنار توی تندبادو می دیدم مثل موهای تو ...موهای تو کاش اصلاً مو نبود تا تنفر و عشق هم از هم جدا نمی شدن مثل صورت من از موهای تو صورت من... چشم تو... اشک من......
-
تنفر
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 11:57
رو به دیوار است.نشسته بر دو زانو به گونه ای که در حال نگاه به چشم اندازی دور و مات و مبهوت. دست ها را بر روی پا گزاشته و گاهی سر را تکان می دهد و در جستجوی نگاهی نو در سیمان سفید و کثیف دیوار خانه می گردد تا شاید دیدی تازه به رویش یگشاید. دنبال چیزی که به این لحظه های بیهوده اش معنا دهد.پاسخ گوی همه ی گنگی ها باشد. از...
-
لگن
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 21:07
زندگی همان زن زیبا رویی ست که با ناز و عشوه های زیرکانه ی خود ما را به دامان خودش می کشاند و پس از اینکه ما را وابسته کرد زشتی هایش را به ما نشان می دهد . به ما درد های بسیاری را می چشاند و ما برای این گزینش نادرست باید تاوان بدهیم . این درد ها و زشتی ها تا جایی ادامه دارد که که این بد کاره از ما سیر شود . البته راه...
-
قدیم
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 23:52
آنچنان در این شب تاریک در خیابان ها قدم می زد که حتا صدای پایش را کفش هایش نیز نمی شنیدند در انتظار بود ، در انتظار چیزی که هیچگاه نمی دانست آمدن یا نیامدنش را به سمتش می رود یا نه اصلا نمی دانست آن چیست . عبور می کرد با تک تک چیز هایی که در زندگانیش بود و نبود . خسته با پاهایی که با تمام نا توانیش هنوز امیوار بود...
-
dude
جمعه 28 آبانماه سال 1389 23:26
جایی گیر کردم که نمی دونم کجاست تهش ناپیدا من کجا گیر کردم که از تنهایی می ترسم ؟ از رفتن آدمها وحشت می کنم یه گریه و داد بلند
-
شب
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 23:09
... کوه را کندم ولی آن سویش تو نبودی من هم مانند دیگران این دروغ بزرگ تاریخی را پذیرفتم. دوستت دارم ۱. زن : لبخند مرد : لبخند ۲. زن : دوستت دارم مرد : لبخند ۳. زن : عاشقتم مرد : دوستت دارم ۴. زن : عاشقتم مرد : عاشقتم ۵. مرد : عاشقتم زن : عاشقم نباش ۶. مرد : گریه زن : برو و این ۶ روز آفرینش بود
-
عینک
شنبه 10 مهرماه سال 1389 22:51
با صدای زنگ تو از خواب پریدم و گوشی رو نگاه کردم ، باز هم مانند این چند مدتی که رفتی توهم من رو گرفته بود و گمان کردم که زنگ زدی – راستش رو بگم برام این جور چیزا عادی شده . دیدنت ، زنگ زدنت و تو خواب با تو بودن تو این چند وقت که نیستی دوباره دنیام همون شده که بود – یادته گفتم جاهایی رو باهات پر کردم ؟ از روزی که رفتی...
-
رویا
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 22:41
اینجا ... بوی مرگ ؟ - ترس - ترس - جوراب - گنگی - مکان - زنگ2 - حال - دیوانه - شاکی - اتفاق - نابودی ترسناک خیلی زیباست - آره به راستی خیلی زیباست زندگی اما من نمی خواهمش - از آغاز سخن پایان را زدم که حوصله ام از نوشتن سر نرود - زندگی ؟ ، شاید او مرا نمی خواهد اما نه اگر مرا نمی خواست مرا پس می زد اما اگمان کنم این پس...
-
گرم
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 18:33
=< گاهی فلش هم وارون می شود هیچ هم بدون شرح نیست
-
من
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 21:50
گه ملحد گه دهری کافر باشد گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد باید بچشد عذاب تنهایی را مردی که ز عصر خویش فراتر باشد چند روزی است که یورش خوانندگان تارنگار یا شنوندگان عادی به سوی من است و هر چه می خواهند از نوشته هایم و یا گفته هایم بر داشت می کنند و پاسخ را نثار من می کنند . این نوشته از گله ای نمی آید . من فقط برای ذهن...
-
مرد اما نفهمیدیم
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 02:30
هدایت
-
او
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 01:00
چند روزیست که انگار خیلی چیزا عوض شده - انگار دیدم نسبت به دنیا تغیر کرده ، همه چیز جهانم رنگ و بو گرفته اصلا گمان می کنم تازه رنگی شده اومد گفتم نه – اما پس از اون شب که دوباره اومد نتونستم نه بگم - وسط کویر دوسش داشتم حتا ماه هم داشت نگاهم می کرد – به ثانیه اندیشم خودش رو اثبات کرد – گفت این دیگه کار من نیست ارشیا...
-
نوروز
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 21:06
آنجا برف میبارد اما سیب اینجا بوی زندگی می دهد نوروز شاد باش
-
گره
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 01:56
حالم بده می پرسی چه بر سره تو آمده پاسخ من را چشمانم به تو می دهند خودت همیشه از چشمان من خیلی از پاسخ های مرا بر داشت می کردی که شاید درست یا اشتباه باشند امروز چشمان آدمی نیز دروغ می گویند . خسته شدم از خودم ، از گفتن دردها می گویی درد؟ ! آری به راستی درد که شاید از چشمانم پیدا نیست در چاله ی گرد دایره ای خود مکعب...
-
فرتور حمید
جمعه 4 دیماه سال 1388 16:37
دوستان با درود برای دیدن فرتور (عکس) حمید (پیر مرد جوان) به نشانی زیر بروید فرتور حمید با سپاس ارشیا
-
پیر مرد جوان
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 14:37
چند روزی است که شخصی را جلوی دانشگاه می بینم. نمی دونم چند روز،شاید چند ماهه که می بینمش اما هیچ توجهی نکردم به او؛ اما تازگی به او سلام می کنم و اگر او را نبینم برایم شگفت انگیز است.هر باری که جلوی اون دانشگاه میرم از بامداد تا شامگاه اونجاست!!! نمی گم خنزرپنزریه اما زیاد ظاهر گیرایی برای آدمای امروزی نداره ؛چهرهای...
-
فصل توت
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 01:56
فصل توت کہ آرزو داشتم با هم باشیم نبودی، با من ، شاید بودی اما حس نکردم . همیشہ نبودنت رو با اندیشہ ی بودنت پر کردم ، اما نشد . جاهایی کہ می خواستم باز در آغوشت باشم و درد دل کنم و تو غر بزنی نبودی ! آری غر بنی کہ چرا باز هم از بدی سرنوشت و روزگار می گویی . هنگامی کہ توی کوچہ قدم می زدم ، درختی را دیدم کہ مرا یاد تو...
-
بد خواب
یکشنبه 22 دیماه سال 1387 09:11
مادر آسمان مردہ است ، او در سوگ او میگرید اینجا، آسمان پر پر میشود نشود کہ دیگر صدای باران را نشنوم بہ پایان رسید .. ، نہ میشنوم همان صدای آشنای زمزمہ ی برگ و دانہ ی باران را آری باز باران ... قدم میزنم بہ تندی نفسم کہ بہ سختی بالا می آید این هم از اثرات پیریست چہ می شود کرد؟ ! بہ او گفتم ، پاسخش را با کوبیدن دستش بہ...
-
گریہ سگ
شنبه 30 آذرماه سال 1387 00:27
باز هام گریه مئ کند مانند هر روز و هر شب . نمئ دانم کیست اما امروز شاید هم امشب باز گریہ مئ کند مانند همیشہ گمان مئ کنم در آغوش مادرش است و گریہ می کند نخستین بار کہ او را شنیدم آہستہ و آسان گذشتم ، گفتم شاید مانند بقیہ باشد، اما این بار کہ داشتم از پلہ ها بالا میرفتم و کلید را از جیبم در می آوردم باز هم سدایش را...
-
اراجیف
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 13:15
مردم همه نمی دانند که به سرعت تبدیل اکسیژن به دئ اکسید کربن مئ سوزند. اما حس نمئ کنند زندگئ آنها،وقت، سرمایه، عمر و ... آنها در زندگئ چه خواب و چه بیدار مئ سوزند اما حس نمئ کنند. این را همه می دانند که هر ماده ای که با اکسیژن ترکیب بشه می سوزد آیا ریه های شما و در نهایت بدن شما با اکسیژن ترکیب نمی شود؟! کسی دقت کرد که...
-
کلاس زیست
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 12:55
این گونه که این استاد میگه خدایی که همه ازش میگن زنده نیست چون هر موجود زنده از موجود زنده ی پیش از خودش به وجود آمده است پس دو حالت دارد : 1)خدا زنده است . اما با توجه به بالا از موجود زنده ای به وجود نیامده!!! 2)خدا غیر زنده است چون موجود زنده ای پیش از او نبوده هر دو نظریه چرت و پرت می باشد!!!! پر سلولی ها مانند...