نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

ورود ممنوع

      بامداد با پرتوهای خورشید طلایی اتاقم چشم باز کردم و مانند هر روز تو را دیدم .

زیبایی تو . آن موهای زرین که گندمزار رنگش را از آن گرفته بود و خورشید اتاقم بودند . باز با همان لبخند زیبایت بامداد را به من ارزانی داشتی و روزم را با نمایان کردن خودت به من ساختی . کار هر روز توست . اصلا انگار اگر تو نباشی شب هیچ گاه به روز نمی آید . هیچ گاه اشعه ی روشن و کور کننده ی موهای تو مرا از خواب بیدار نمی کند.

راستش انگار یکم هم می ترسم ، می ترسم از اینکه تو نباشی و من در خواب خود هزار ساله شوم . که دیگر بیداری را نبینم و خواب به خواب بروم . اما بیشتر از ترسی که در وجودم هست تو را دوست دارم . می دانم که نباشی هیچم .

مانند هر روز با نگاه کردن به تو ای هستی من روزم را آغاز می کنم و برایت ناشتایی درست می کنم . که تا پیش از اینکه بروم آسودگی و آرامش تو را در همه ی جانم حس کنم . آری ، به راستی آرامش تو برایم آسودگی ست  ادامه مطلب ...