نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

تنفر

     رو به دیوار است.نشسته بر دو زانو به گونه ای که در حال نگاه به چشم اندازی دور و مات و مبهوت.

دست ها را بر روی پا گزاشته و گاهی سر را تکان می دهد و در جستجوی نگاهی نو در سیمان سفید و کثیف دیوار خانه می گردد تا شاید دیدی تازه به رویش یگشاید. دنبال چیزی که به این لحظه های بیهوده اش معنا دهد.پاسخ گوی همه ی گنگی ها باشد.

از هر سویش جانوران مرده به او یورش می برند.جانورانی از عهد باستان تا کنون ، جنگی برابر میان گذشته و حال و همچنان در جستجوی دیدی نو و دیگر .

بزرگترین گودال درونش را با هیچ نمی توانست پر کند.از پنجره خسته و به دیوار پناه آورده بود.چندی است که جز دیوار خویش چیزی را نمی بیند.

او را می شناسم.آشناست.مزه و بوی فکرش برای من یک دیدار نو از شخصی قدیمی را رقم می زند.فردی که گمان می کنم در گذشته های خود او را می شناخته ام.اما انگار چهره اش محو است.تشخیص او برایم دشوار است.پس از چندی درنگ او را می شناسم.باورش سخت است.

او منم

لگن

   زندگی همان زن زیبا رویی ست که با ناز و عشوه های زیرکانه ی خود ما را به دامان خودش می کشاند و پس از اینکه ما را وابسته کرد زشتی هایش را به ما نشان می دهد . 

     به ما درد های بسیاری را می چشاند و ما برای این گزینش نادرست باید تاوان بدهیم .

     این درد ها و زشتی ها تا جایی ادامه دارد که که این بد کاره از ما سیر شود .

             

                   

                    البته راه گریز نیز هست

   دویدن در ساحل دریایی که نسیمی در آنجا می وزد برای همه ی ما حسرت است .


قدیم

     آنچنان در این شب تاریک در خیابان ها قدم می زد که حتا صدای پایش را کفش هایش نیز نمی شنیدند

در انتظار بود ، در انتظار چیزی که هیچگاه نمی دانست آمدن یا نیامدنش را

به سمتش می رود یا نه

 اصلا نمی دانست آن چیست . عبور می کرد با تک تک چیز هایی که در زندگانیش بود و نبود . خسته

با پاهایی که با تمام نا توانیش هنوز امیوار بود برای راه رفتن برای رسیدن .

به چی ؟ خودش هم نمی دانست

سنگین نبود ، گمان می کنم اگر به روی ابر ها هم راه می رفت هیچگاه فرو نمی افتاد . سبک بود

سبک اما نه آزاد . زندانی و اسیر اندیشه بود . چه اندیشه ای ! اندیشه ای که او را در بند کرد ، آزار داد 

امروز از او چه مانده است ، هیچ . دو پایی که همچنان به مسیر ادامه می دهند . به مسیر کلیشه ای که پایانی ندارد 

و شاید اصلا مسیری نبود

راهی بود در ذهن و اندیشه ، در فکر پاها