نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

ماه

نیمه های شب است. هوا از سردی عرقی بر روی تن نشانده و من به سختی می توانم اتاقی که درونش هستم را ببینم. 

همان اتاقی که یک زیر انداز کهنه توی آن بود که شب ها به عنوان واپسین آغوش پزینده ی تنم به آن پناه می بردم و یک آینه که انگار همه ی سختی هایم را هر بار که از جلویش رد می شدم برایم به نمایش می کشید.

اتاق آینه دار

----------------------------------------

چندی بود که به نبود تن او به روی همان زیر انداز در شبها عادت کرده بودم  

ولی خوب یادم می آید که تنش چگونه بود ، سرد و بی روح مانند لحن حرف زدنش  

انگار همه ی احساسات و عواطفش را به زور به من می گوید. انگار کسی مانند سایه همیشه پا به پایش هست و او را مجبور می کند که با من باشد یا آن حرفها را به من بگوید. 

نمی دانم چرا هنگامی که مرا نمی خواهد حتا با من است. من که در این جهان چیزی جز همین زیر انداز و آینه را ندارم. 

اما نه ، انگار همان سایه او را مجبور به بودن با من می کند. 

خوب یادم هست که با من چگونه بود. حتا یادم هست که تن سرد و بی روحش که انگار لحن و احساسش هم منشایی از آن داشت گرمای تنم را می مکید. انگار که نیروی تپش قلبش را از من می گرفت و گمان می کنم برای همین بود که آن لحن و احساس سرد را نسبت به من داشت. 

ولی با همه ی نا خوشی من و احساس سرد مجبور به بودن با من بود. 

خوب یادم هست که هنگامی که او را بر سر بالینم می خواندم در تاریکی سه کنج همان اتاق آینه دار پنهان می شد تا او را نبینم. به خیالش نمی دیدمش. 

اما من همش گمان می کردم که اگر بار دیگر او را بخوانم می آید. نه به خاطر حسی که به من دارد ، نه. بلکه به خاطر همان تپش قلبش که از من می گیرد. به خاطر خودش. 

چند روزیست که در بسترم روز ها و شبها را می گزرانم. حال خوشی ندارم. نیمه های شب است و هوا به اندازه ای سرد است که عرقی سرد روی تنم نشانده است. 

او را می خوانم ، باز هم پاسخی نمی آید. به گمانم باز در همان سه کنج اتاقم پنهان شده است. باز هم برای اینکه به من کمکی نکند آنجاست. 

اما در لحظه ای یادم آمد. 

  ادامه مطلب ...

خودی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

unlock

برای تو می گویم

تو ای که :

 کابوسی هستی که من عاشق آنم

مشت و مال بر روی استخوان های شکسته ی منی 

نسیم خوش دریایی که در زمستان به صورت من می وزد

حس خوب همبستری با زنی پریود 

تو لذت تابش آفتاب بر پوست در ۱۵ امردادی

تو باور خدا از نگاه داروینی

زیبایی مطلق جامعه ی بشری در سده ی بیستمی

لذت تماشای شیون مردم در جنگی

تو لذت درد فلسفی هستی

آری ، تو زیبا ترین هستی جهان ، آدم هستی