نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

بی نام

اگر بد نبود, خوب هم نبود
میدونم که چقدر بدم !
می دونی؟!
اگر بد نبودم به پرواز خونین کبوتر زل نمی زدم
اگر خوب بودم 
اگر خوب بودم 
چیزی می گفتم        وقتی از پشت رقص برگ چنار توی تندبادو می دیدم
 مثل موهای تو
 ...موهای تو
 کاش اصلاً مو نبود
 تا تنفر و عشق هم از هم جدا نمی شدن
 مثل صورت من از موهای تو
 صورت من... چشم تو...  اشک من...   موی تو...
 اگه سیاه نبود,  سفید هم نبود
 می دونی؟!
 این بده که خوب رو تعریف می کنه
 گرمی و سردی...!
 اگه شمر نبود    اگه یزید نبود ...
 اصن اگه اسقف پیر کوشون نبود     افسانه زاندارک هم نبود!
 این تاریکیه که روشنایی رو معنی می بخشه!
 اگه گرمای دستای من نیود, سردی آغوش تو هم نبود!     آغوش چیه؟
 اگه دیوونه نبود, پس کی عاقل بود؟    عقل کدومه؟
میدونم     تقصیر منه     چون من بد بودم
تو خوبی      خوب باش
ولی من بدم     پس من بهترم  

نوشته ی یکی از دوستانم رضا ح ل

تنفر

     رو به دیوار است.نشسته بر دو زانو به گونه ای که در حال نگاه به چشم اندازی دور و مات و مبهوت.

دست ها را بر روی پا گزاشته و گاهی سر را تکان می دهد و در جستجوی نگاهی نو در سیمان سفید و کثیف دیوار خانه می گردد تا شاید دیدی تازه به رویش یگشاید. دنبال چیزی که به این لحظه های بیهوده اش معنا دهد.پاسخ گوی همه ی گنگی ها باشد.

از هر سویش جانوران مرده به او یورش می برند.جانورانی از عهد باستان تا کنون ، جنگی برابر میان گذشته و حال و همچنان در جستجوی دیدی نو و دیگر .

بزرگترین گودال درونش را با هیچ نمی توانست پر کند.از پنجره خسته و به دیوار پناه آورده بود.چندی است که جز دیوار خویش چیزی را نمی بیند.

او را می شناسم.آشناست.مزه و بوی فکرش برای من یک دیدار نو از شخصی قدیمی را رقم می زند.فردی که گمان می کنم در گذشته های خود او را می شناخته ام.اما انگار چهره اش محو است.تشخیص او برایم دشوار است.پس از چندی درنگ او را می شناسم.باورش سخت است.

او منم

لگن

   زندگی همان زن زیبا رویی ست که با ناز و عشوه های زیرکانه ی خود ما را به دامان خودش می کشاند و پس از اینکه ما را وابسته کرد زشتی هایش را به ما نشان می دهد . 

     به ما درد های بسیاری را می چشاند و ما برای این گزینش نادرست باید تاوان بدهیم .

     این درد ها و زشتی ها تا جایی ادامه دارد که که این بد کاره از ما سیر شود .

             

                   

                    البته راه گریز نیز هست

   دویدن در ساحل دریایی که نسیمی در آنجا می وزد برای همه ی ما حسرت است .