نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو
نوشته های یک

نوشته های یک

می نویسم برای خودم نه تو

زنبور

باز منم و خستگى . باز منم و تنایى

با نشئگى بوى خوش سبزه زار کنارم. نمى توانم هیچ کدام را باور کنم 

نه خستگى را نه این سر خوشى و تازگى اى که از این زیبایى مى گیرم 

باور اینها سخته. باورشون سخته اگر که به هیچ کدام از اینها باور نداشته باشى 

اگر که هر کدام از اینها را فقط ساخته ى توهمات خود ببینى  خستگى را ، سر خوشى را

اما تنهایى نه

هنگامى که در ذهن خود همه ى این وهم ها را مى سازى      

همه ى جهان را می آفرینى. باد ها را جهت مى دهى

کوه ها را حالت مى دهى. آب را روان مى کنى

گیاهان را مى رویانى. جانوران را جان مى دهى

همه و همه را تو می آفرینى ، اما همه در ذهن توست. شاید براى فرار از تنهاییست که همه ى اینها در ذهنت شکل مى گیرند

براى همین است که همیشه به تنهایى ایمان دارم.

تنهایى که از آغاز زندگى حس مى کنیم. درک مى کنیم

براى از میان بردن آن دست به کارهایى مى زنیم. دوست مى شویم. دوست مى داریم. بدون آنکه باور کنیم که یکى از بهترین سرمایه هایمان را با دیگران به اشتراک مى گزاریم.

حیف که این سرمایه زود از دست مى رود. زودتر از آنکه بتوانیم ارزش آن را بدانیم و بفهمیم که چه ارزشى دارد

ما در تنهایى هیچگاه تنها نیستیم چون خودمان را داریم ، ولى گاهى که با دیگران هستیم حتا خودمان را نیز نداریم.

حس پیرمردی را دارم که با همه ى توان خود در رودخانه اى گام بر مى دارد که مى داند از آن نمى تواند بگزرد

چندى بیشتر به مرگش نمانده اما مى خواهد امروزش را اینگونه تجربه کند   

یاسمن

     می ترسم تو مرا مانند اوکنی . مانند همان اویی که به دست دیگری ساخته شد . همانی که اسیر اندیشه و رفتار دیگری بود . 

همانی که درون خودش غربت را هر روز در روبروی آینه حس می کرد . دگرگونی تو باعث اندیشه هایی در من شد که مرا از همان او شدن دوباره ترساند . 

تویی که شاید به سان گذشته نیستی .

من همان او هستم که دوباره خودم را از نو ساختم . از چنگال اندیشه ی دیگری در آوردم و نو شدم برای خودم . نو شدنی که بوی قبلی خودم را می داد .

اما می ترسم که باز هم در چنگال دیگری که نو بود بی افتم . 

مانند همان دیگری بشوی که مدتی نفس را بای من سخت کرده بود . همانی من را تز خودم گرفت . دگرگونم کرد . متفاوت شدم با خودم . اکنون که به خودم آمدم روزهای سرد گذشته هنوز سرمایش تن مرا می لرزاند . 

ای وای از آن روزی که توی فرشته هم مانند دیگری مرا جور دیگری از خودم بخواهی .

می ترسم تو هم مانند دیگری شویی و باز من هم او . 

تارنگار تازه

دوستان تارنگارى به نام کابوس در دست راه اندازیست

نوشتار این تارنگار در باره ى کابوس هاى من هست که با قلم من پرورانده شده است

نشانى آن را در همین تارنگار مى گزارم

با سپاس از شما